English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 216 (6647 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
cry down U چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
To appreciate something ( some one ) . U قدر چیزی ( کسی ) را دانستن
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
to call something your own U چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
to have something U چیزی را مال خود دانستن
to have something at one's disposal U چیزی را مال خود دانستن
to rule something out U چیزی را غیر قابل دانستن
to exclude something [as something] U چیزی را غیر قابل دانستن
to rule something out U چیزی را بی ربط دانستن
to exclude something [as something] U چیزی را بی ربط دانستن
Other Matches
to d. of U بد دانستن
learns U دانستن
con U دانستن
conned U دانستن
cons U دانستن
receive as U دانستن
conning U دانستن
put down as U دانستن
learn U دانستن
adjudge U دانستن
damm U بد دانستن
deprecates U بد دانستن
aimed U : دانستن
deprecated U بد دانستن
deprecate U بد دانستن
aims U : دانستن
cognize U دانستن
knows U دانستن
learnt U دانستن
know U دانستن
aim U : دانستن
foresee U از پیش دانستن
abominating U مکروه دانستن
trivialised U بی اهمیت دانستن
blames U مقصر دانستن
blamed U مقصر دانستن
trivialising U بی اهمیت دانستن
trivialize U بی اهمیت دانستن
ignoring U بی اساس دانستن
trivialized U بی اهمیت دانستن
trivializes U بی اهمیت دانستن
abominated U مکروه دانستن
foresees U از پیش دانستن
knowable U قابل دانستن
trivializing U بی اهمیت دانستن
to take for granted U مسلم دانستن
blame U مقصر دانستن
ignores U بی اساس دانستن
abominates U مکروه دانستن
blaming U مقصر دانستن
avers U بحق دانستن
averring U بحق دانستن
averred U بحق دانستن
aver U بحق دانستن
have U دانستن خوردن
having U دانستن خوردن
postulating U لازم دانستن
postulates U لازم دانستن
postulated U لازم دانستن
postulate U لازم دانستن
ignored U بی اساس دانستن
wit U دانستن اموختن
abominate U مکروه دانستن
allows U روا دانستن
allowing U روا دانستن
allow U روا دانستن
ignore U بی اساس دانستن
trivialises U بی اهمیت دانستن
deified U خدا دانستن
deifies U خدا دانستن
deify U خدا دانستن
deifying U خدا دانستن
wits U دانستن اموختن
to make a point of U ضروری دانستن
consubstantiate U هم جنس دانستن
knowledge of a language U دانستن زبانی
to deesm a U صلاح دانستن
superannuate U متروکه دانستن
required U لازم دانستن
fault U مقصر دانستن
to d. a pratice U کاریرا بد دانستن
faulted U مقصر دانستن
mislike U بد دانستن انزجار
to consider as agood a U شگون دانستن
requires U لازم دانستن
requiring U لازم دانستن
exteriorize U فاهری دانستن
to reproach an act U کاری را بد دانستن
foreknow U از پیش دانستن
intitle U مستحق دانستن
illegalize U غیرقانونی دانستن
require U لازم دانستن
to deesm a U مقتضی دانستن
make much of U مهم دانستن
to fancy oneself U خودراکسی دانستن
to know for certain U یقین دانستن
faults U مقصر دانستن
sanction U دارای مجوزقانونی دانستن
adjudged U مقرر داشتن دانستن
adjudges U مقرر داشتن دانستن
i reckon one wise U کسی را خردمند دانستن
sanctioned U دارای مجوزقانونی دانستن
sanctions U دارای مجوزقانونی دانستن
sanctioning U دارای مجوزقانونی دانستن
account U تخمین زدن دانستن
hypostatize or size U ذات جدا دانستن
ascribe U اسناد دادن دانستن
ascribed U اسناد دادن دانستن
ascribes U اسناد دادن دانستن
ascribing U اسناد دادن دانستن
adjudging U مقرر داشتن دانستن
superannuate U بازنشسته دانستن یاشدن
to rule out U غیر قابل دانستن
to rule out U رد کردن بی ربط دانستن
loth U بیزار بودن از بد دانستن
to take with a grain of salt U اغراق امیز دانستن
entitles U حق دادن مستحق دانستن
entitle U حق دادن مستحق دانستن
entitling U حق دادن مستحق دانستن
justifies U تصدیق کردن ذیحق دانستن
esteem U لایق دانستن محترم شمردم
attaint U مقصر دانستن محروم کردن
deprecates U قبیح دانستن ناراضی بودن از
to give priority to U پیشی دادن به مقدم دانستن بر
inculpate U تهمت زدن به مقصر دانستن
deprecated U قبیح دانستن ناراضی بودن از
deprecate U قبیح دانستن ناراضی بودن از
disqualifies U فاقد شرایط لازم دانستن
justifying U تصدیق کردن ذیحق دانستن
disqualify U فاقد شرایط لازم دانستن
justify U تصدیق کردن ذیحق دانستن
disqualifying U فاقد شرایط لازم دانستن
To know the tricds of the trade . To know the ropes . To know ones stuff. U فوت وفن کاری را دانستن
wist U دانستن گذشته فعل wit
intitule U لقب دادن مستحق دانستن
disqualified U فاقد شرایط لازم دانستن
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
To value somebodys acvice . U قدر پند ونصیحت کسی را دانستن
presumes U مسلم دانستن احتمال کلی دادن
presumed U مسلم دانستن احتمال کلی دادن
put the question U مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
To know it backwards. U مطلبی رافوت آب بودن (خوب دانستن )
presume U مسلم دانستن احتمال کلی دادن
to lay the blame on someone U تقصیر رابگردن کسی گذاشتن کسیرامسئول دانستن
to take for gospel U مانندکلام خدادانستن مانندحرف پیغمبر راست دانستن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
daemon U در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
resists U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
resist U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
required U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something [with something] U چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
requires U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requiring U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
Recent search history Forum search
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
1But it’s remarkable how, once you’ve committed to something, these things tend to work out in the end.
1offshoring
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com